اسکارلت
اسکارلت بزرگترین دختر جرالد اوهارا صاحب مزرعه پنبه تارا تنها به یک چیز میاندیشد : ازدواج با اشلی ویلکز پسر مالک مزرعه مجاور. در یک میهمانی در خانه ویلکز ، اسکارلت به اشلی اظهار علاقه میکند ولی اشلی عنوان میکند که با ملانی دختر داییش میخواهد ازدواج کند. رت باتلر که شاهد صحبتها بودهاست اسکارلت را نصیحت میکند.جنگ شمال و جنوب آمریکاآغاز میشود و اسکارلت با چارلز برادر ملانی ازدواج میکند. چارلز در اردوی آموزشی در میگذرد. اسکارلت به آتلانتا پیش ملانی میرود و در آنجا دوباره با رت باتلر که حالا دلال ارتش است و پول کلانی به جیب میزند روبرو میشود.وقتی آتلانتامورد حمله نیروهای شمالی قرار میگیرد، رت به اسکارلت و ملانی کمک میکند که ازشهربگریزند و آنگاه به جنوبیها میپیوندد. وقتی اسکارلت به تارا میرسد مادرش مرده وپدرش دچار جنون شدهاست و مسئولیت نگهداری از مزرعه بعهده اسکارلت میافتد. اشلی ازجنگ بر میگردد و در کنار همسرش و اسکارلت زندگی میکند. شمالیها برای مزرعه مالیات سنگینی وضع میکنند و اسکارلت برای نگهداری مزرعه با فرانک کندی نامزد خواهرش ازدواج میکند. پس از مرگ فرانک ، اسکارلت اداره کارخانه چوب بری اورا بعهده میگیرد. سرانجام اسکارلت با رت باتلر ازدواج میکند ولی توجه مداوم او به اشلی ازدواجشان را به جدائی میکشاند. پس ازمرگ دختر خردسالشان رت برای همیشه اسکارلت را ترک میکند و اسکارلت که بالاخره دریافتهاست اشلی هیچگاه او رادوست نداشته و علاقه او به اشلی بیشتر یک رویای کودکانه بودهاست به مزرعه پنبه تارا باز میگردد تا به زمین نزدیک باشد و از آن نیروی حیات بگیرد.
کلمات کلیدی :